طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۱۲۹۹ روز پیش
با رفتن پریدخت، نسیم کنار مهدخت نشست و دستهایش را گرفت. شَستهایش را نوازشگونه روی دستهای دخترک میکشید. با تأثر گفت:
- خیلی واست غصه خوردم مهدخت، میدونم اون الان دیگه شوهرته اما واقعا از دستش عصبانی شدم. من رفتم پیشش بهش گفتم تو رو کمک کنه و از دست اون گودرز بوالهوس نج
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
دختر تنها م
۱۴ ساله 10عالی بود فقط کمی در مورد گذشته ی مهدخت بگید ممنون 😍😍
۴ سال پیشدلارام
۱۵ ساله 10عزیزم نگاری میشه عکس بزاری آخه خیلی مشتاق هستیم و اینکه هر روز دو پارت بزاری یا سریع تر بزاری
۴ سال پیشآرام
40اگه میشه یکم راجب زندگی گذشته مهدخت بگین خول
۴ سال پیشنفس
00عالی❤ممنون نویسنده عزیز🥰
۴ سال پیشZarnaz
۱۷ ساله 10عالیییی فقط لطفا عکس بزارید براش😍💜😘
۴ سال پیشهستی
40یه سوال ...محسن از کجا شماره نسیم رو آورد؟!
۴ سال پیشصدیقه سادات محمدی(نگ | نویسنده رمان
سلام عزیزم، نسیم کارت مغازه رو داشت و اگر یادتون باشه اولین مرتبه که محسن پیام داد نسیم شماره ی روی کارت رو نگاه کرد پس قبل از این نسیم برای سفارشاتش باهاش در تماس بوده و زنگ میزده
۴ سال پیشهستی
00اهان بله خیلی ممنون
۴ سال پیشسننه
50مثل همیشه عالی
۴ سال پیشB.
40عااالی😍 فقط پارت ها رو بیشتر کنید🙏🏻
۴ سال پیش
دختر تنها
۱۵ ساله 10راستی اگر میشه بگید که پارت ها رو کی میزارید و اینکه عکس هم بزارین